سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روشنگری اجتماعی

نظر

 

خودخواهی های بزرگ،با «آوازه» و «عشق»،سیراب می شوند؛امّا دردمندی ها و اضطراب های بزرگ،در انبوه نام و ننگ،در گرمای مهر و عشق،همچنان بی نصیب می مانند.

 

آن «امانت» که خدا بر زمین و آسمان ها و کوه ها عرضه کرد و از برداشتن اش سر باز زدند،و انسان برداشت،نه عشق است و نه معرفت و نه طاعت؛«مسئولیّتِ ساختنِ خویش» است.کاری که در ید قدرت خداوندی است،انسان،خود به دست می گیرد!و که می داند که «بار این امانتِ آفریدگاری» تا کجا سنگین است؟

 

من از عشق های «بزرگ» سخن می گویم،نه عشق های «شدید»؛از نیازی که زادهء «بی اوئی» است،نه احتیاجی،ناشی از فقر«بی کسی»! هراس «مجهول ماندن»،نه دردِ «محروم بودن».

 

شکوه و شگفتی و زیبائی شورانگیز طلوع خورشید را،باید از دور دید.اگر نزدیکش رویم،از دستش داده ایم.لطافت زیبای گل،در زیر انگشت های «تشریح» می پژمرد! آه که عقل،این ها را نمی فهمد!

 

آن ها که خدا را یافته اند و او را عاشقانه دوست می دارند،با آن ها که او را گم کرده اند و مأیوسانه و مضطرب دم می زنند،باهم بیشباهت نیستند.هر دو شور و شعف های رنگین و روزمرّه را در خود کشته اند.هر دو بزرگتر از آنند که،در کنار این جوی متعفّنی که لجن زندگی از آن می گذرد،بنشینند و بنوشند و بزنند و بخورند و بکوشند و مست شوند.

 

ابوالعلاء مُعِرّی با ابو سعید ابی الخیر،و سارتر و کامو با گنون و پاسکال شبیه اند.آن ها که خدا ندارند،و از غیبت خدا در آسمان،به وحشت افتاده اند،و جهان در چشم شان تیره و تلخ و اَبلَه  می نماید؛به مقامی رسیده اند که عارفان می رسند و خداداران عاشق می رسند.به هر حال،هر دو از زمین،دور شده اند.

 

برای دلهائی که با آسمان پیوند دارند،کفر و ایمان،همچون عشق و بی عشقی،یکی است،یکی؟آری یکی است.هیچ کدام،عقاب آسمان پیمای ملکوت دلشان را،زاغ لجن خوار باغ های تره بار فروشان نمی کنند!

 

ادامه دارد...